صفحات

۲۶ تیر ۱۳۸۹

حامد


جالب است . آن روزها که دلم می گرفت , از پس کشیدن یکی دو نخ سیگار پای پنجره دخانیات , سر می کشیدم به باقی اتاقهایی که می شناختم . از 205 سعید تا 213 بچه های خوانسار و 225 گلپایگانیها و ...
خلاصه که هر آنچه از اتاق آشنا که در خوابگاه شماره 2 صنعتی پیدا می شد زیر و رو می کردم تا شاید مامنی بیابم و ماوایی . یا شاید هم شانه ای که تکیه گاهی باشد بر بغض گریه ناک بیکسی ام .اما دریغ . دریغ که همچون سکه شاهی به خانه اولم باز می گشتم و در این میان تنها یک نفر بود که میفهمید این لحظه را و چه خوب حس می کرد تشنج بی پروای روح نا آرامم را . یک لبخند و یک کنایه کوتاه کویری کافی بود تا شعله آتش روحم را لهیبی دوباره ببخشد و چون ساحلی سنگی ضربات سهمگین دریای مواجم را با سرسختی و ملایمت توامان خود آرام دهد ....
صد حیف که روزگار کج مدار امان نداد و دیگر نبود و این دل بیقرار جایی برای آرمیدن آنگونه از پس دل پژمردگیهای آنگونه ترنداشت تا امروز که دوباره در این فضای مجازی هویدا شد ...
حالا دیگر به گاه دل گرفتگی , و از پس کوفتن دهها در متعدد باز هم دلی , همدلی , و هم بغضی هست تا ساحل امن طوفانسرای دلم بشود .
حالا دیگر دری باز است ...

۲ نظر:

  1. اول که دیدم وبلاگ زدی فوری به ذهنم رسید که بیام یه چیز گلفت بارت کنم ولی وقتی صفحه باز شد به قول سهراب به خاک افتادم. یک زمانی من تو رو بردم توی 215 و بزور نیگه ت داشتم تا رام شدی و روز آخر هم همه را خودم بیرون کردم. اول فرشاد رفت.بعد امیر. و ساعتها سر بر شانه هم گریستیم و تو هم رفتی و من تنها ماندم و پس از ساعتها کلنجار با خود و مرور ثانیه های خوش آن 5 سال و فقط چند دقیقه قبل از آنکه خودم را از سقف 215 حلق آویز کنم زدم بیرون و خودم پرونده 215 را بستم . اما امشب دیدم که در یک رکب ناجوانمردانه دوباره کافه رو باز و ما رو هوایی کردی.از این بایت الان باید ته گلوت مزه تخلی همون جسم سخت رو احساس کنی و امیدوارم 215 تو هم مثل 215 ما موندگار و گرم بشه.
    به نت بازار خوش اومدی.
    بچرخ تا بچرخیم. یا حق...

    پاسخحذف
  2. هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگار وصل خویش . . .
    بنده هم فرو گذارم ایضن

    پاسخحذف