صفحات

۹ مرداد ۱۳۸۹

آه

خسته ام
و دلتنگ
کو شانه ای به قدر و وسعت یک دل سیر گریه؟
زخمی ام
تشنه ام
و ازمیان این همه اصوات خوب و بد
تنها " آه " برایم بر جای مانده است
کو شانه ای ، کو...؟

۳۰ تیر ۱۳۸۹

الهی نامه

خدای من
از میان هر آنچه نعمت نامیده ای
"شعوری متقابل"
از تو آرزومندم .
و
"درکی عمیق" ،
به مثابه پشتوانه این شعور . . .

۲۷ تیر ۱۳۸۹

ثانیه ها

به گاه مرور ،
آنگاه که پاره های دلت را ،
در جستجوی حالتی ،
حالی
احوالی
زیر و رو می کنی ،
ناگاه
انگار که دستت به جایی ، چیزی گیر می کند .
گره می خورد .
و دیگر نمی توانی اش ادامه داد ،
آن جستجوی همیشگی را .
و این همانست :
ثانیه هایی از جنسی دیگر . . .

۲۶ تیر ۱۳۸۹

حامد


جالب است . آن روزها که دلم می گرفت , از پس کشیدن یکی دو نخ سیگار پای پنجره دخانیات , سر می کشیدم به باقی اتاقهایی که می شناختم . از 205 سعید تا 213 بچه های خوانسار و 225 گلپایگانیها و ...
خلاصه که هر آنچه از اتاق آشنا که در خوابگاه شماره 2 صنعتی پیدا می شد زیر و رو می کردم تا شاید مامنی بیابم و ماوایی . یا شاید هم شانه ای که تکیه گاهی باشد بر بغض گریه ناک بیکسی ام .اما دریغ . دریغ که همچون سکه شاهی به خانه اولم باز می گشتم و در این میان تنها یک نفر بود که میفهمید این لحظه را و چه خوب حس می کرد تشنج بی پروای روح نا آرامم را . یک لبخند و یک کنایه کوتاه کویری کافی بود تا شعله آتش روحم را لهیبی دوباره ببخشد و چون ساحلی سنگی ضربات سهمگین دریای مواجم را با سرسختی و ملایمت توامان خود آرام دهد ....
صد حیف که روزگار کج مدار امان نداد و دیگر نبود و این دل بیقرار جایی برای آرمیدن آنگونه از پس دل پژمردگیهای آنگونه ترنداشت تا امروز که دوباره در این فضای مجازی هویدا شد ...
حالا دیگر به گاه دل گرفتگی , و از پس کوفتن دهها در متعدد باز هم دلی , همدلی , و هم بغضی هست تا ساحل امن طوفانسرای دلم بشود .
حالا دیگر دری باز است ...